جعبه سیاه حکومت پهلوی
نویسنده: محمد تاج احمدی*
روزنامه ایران
http://iran-newspaper.com/newspaper/item/463771
Profo Tortrue in iran. March19. 1956 – FO 248/1560 1
منبع: روزنامه ایران
از تلغراف تا تلگراف
مردم نیز اگرچه ابتدا به راهاندازی خطوط تلگراف روی خوش نشان نمیدادند و گاه دکلها و سیمهای خطوط تلگراف را قطع میکردند، اما با وقوع انقلاب مشروطه متوجه اهمیت این وسیله شدند، هرچند که ارسال پیام تنها کارکرد تلگرافخانه در صدر مشروطه نبود و مردم معترض در آن ایام که امکان بست نشینی در سفارتخانهها را نداشتند برای تحصن به تلگرافخانههای اروپایی در ایران پناه می بردند. در غائله مشروطه خطوط تلگراف نقش مهمی در انتقال اخبار رویدادهای سیاسی داشت که بررسی آن خود فرصت جداگانهای میطلبد.
منبع: روزنامه ایران:
http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6742/History/10/0
ماجرای ریاست جمهوری دهخدا
محمد تاج احمدی
پژوهشگر تاریخ
در
بحبوحه رویدادهای سیاسی اواخر دوران قاجار و طرح مسأله انحلال کامل سلطنت
در ایران گروهی نام علیاکبر دهخدا را بهعنوان گزینه مناسب برای ریاست
جمهوری مطرح کرده بودند. دهخدا در آن ایام بهعنوان یک سیاستمدار فرهیخته
مترقی و استبداد ستیز و چهرهای که هیچ نقطه تاریکی در کارنامهاش نبود و
حتی در میان استقلالطلبان نواحی دوراز مرکز ایران نیز دارای اعتبار فراوان
بود و گزینهای مناسب برای ریاست جمهوری محسوب میشد. در مقابل دهخدا
رضاخانی قرار داشت که تا پیش از اقدام به کودتا هیچ کنش قابلتوجهی در
کارنامهاش نداشت. نگهبان قلچماق خانه فرمانفرما که بواسطه زدوبندهای سیاسی
با انگلیسیها خودش را بالاکشیده بود و از خودش هیچ آلترناتیوی جز قلدری و
هتاکی نداشت قطعاً در مواجهه با فرد معتبر و فرهیختهای نظیر دهخدا که هم
چپهای تازه پاگرفته ایران قبولش داشتند و هم خوانین و سران قومیتهای
دوراز مرکز و هم مشروطه طلبان آزادیخواه در یک شرایط سالم و عادی هیچ حرفی
برای گفتن نداشت. اما برخلاف رضاخان که در شرایطی آشفته خودش را بالا کشیده
بود علامه دهخدا اهل زدوبند با سفارتخانهها و سرکوب خونین مخالفانش نبود و
شاید از همین رو بود که نخواست عزت نفش خویش را قربانی فضای ناسالم سیاسی
آن دوران نماید. هرچند که با تحکیم پایههای قدرت رضاخان وی نیز همانند
بسیاری از آزادیخواهان مشروطهطلب به انزوا روی آورد و کار تدوین لغتنامه
را مجدانه پیگرفت. در غائله ملی شدن صنعت نفت نیز نام دهخدا یکبار دیگر
بهعنوان آلترناتیو دوران گذار مطرح شد. علامه دهخدا که در آن سالها از
حامیان جدی و معتبر دکتر محمد مصدق محسوب میشد در اوج تقابل دولت و دربار
بازهم نامش بهعنوان گزینه مناسب برای ریاست شورای سلطنت تا پیش از
انتخابات ریاست جمهوری مطرح شده بود. طرح این مسأله به موازات بازنشر
مقالات تند دهخدا علیه نظام پادشاهی (که در دوران اقامتش در سوئیس نگاشته
شده بود) باعث شد تا حامیان سلطنت پس از ساقط کردن دولت مصدق به خانه دهخدا
هجوم بردند و پیرمرد را بشدت مضروب کردند.
این مطلب پیشتر در روزنامه ایران منتشر شده است:
http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6730/History/10/0
بهیاد مرگ عارف قزوینی
محمد تاج احمدی: عارف قزوینی در یکی از مهمترین
فرازهای تاریخی این مرزوبوم زیست. دورانی که شاهد تغییر و تزلزل در
نظامهای ارزشی و الگوهای اجتماعی و سیاسی بودیم. برای فهم اهمیت کار عارف
قزوینی لازم است بدانیم که او در کدام بستر تاریخی و باکدام زمینه فرهنگی و
اجتماعی به فعالیت و جریان سازی پرداخت. پس از شکست ایران در نبرد با
امپراطوری روسیه، آتشی به جان نخبگان این مرز و بوم افتاد و سودای دستیابی
به ایرانی آزاد، آباد و مستقل در نهایت منجر به پیگیری ایده حکومت مشروطه
شد. برای کشوری که از بیکفایتی حکام، بهره کشی استعمارگران و فساد هیأت
حاکمه به ستوه آمده بودند، مشروطه کردن حکومت میتوانست در حکم لگامی باشد
که دستگاه دولت و دیوان را مطابق خواست اکثریت ملت و فوائد عامه مهار کند و
مانع استبداد مطلقه شود.
در این میان عارف قزوینی نقش قابل توجهی در زمینه انتقال ارزشهای جدید و
مترقی اجتماعی و سیاسی به عامه مردم ایفا کرد. و شاید این مهمترین کارکرد
اجتماعی – سیاسی آثار عارف بود که از وی هنرمندی بینظیر ساخت.
ابوالقاسم عارف فرزند ملاهادی مشهور به عارف قزوینی آنطور که در برخی
منابع ذکر شده در سال 1300 هجری قمری در شهر قزوین متولد شد. او تحصیلات
ابتدایی را درشهر خود گذراند و سپس به تهران آمد. حضور عارف در پایتخت
مصادف بود با اوجگیری فعالیتهای مشروطه طلبان . او در کنار سایر شاعران
سیاسی و در سنگر هنر سیاسی و آمیختن شعر و موسیقی، روشنگری و تهییج افکار
عمومی رسالت خود را به خوبی ایفا کرد.
موسیقی در ایران عصر قاجار تا پیش از عارف قزوینی دو فرم و قالب مجزا داشت.
یکی موسیقی عامه مردم بود که در نواحی مختلف در قالبی رومایهای و به
اصطلاح فولکلوریک رواج داشت و دیگری موسیقی مطبوع درباریان و طبقه اشراف و
ثروتمندان بود. موسیقی عارف قزوینی به هیچ یک از دو نوع شباهتی نداشت. او
موسیقی اصیل ایرانی را از دربار به میان مردم آورد. او باوجود داشتن فرصت
همنشینی با نجبا و درباریان، تمایلی بهحضور در جمع کاخ نشینان و اشرافیان
نداشت و روحیه استقلال طلب وی با این قبیل امور منافات داشت.
عارف و سردار سپه
مواجهه عارف و سردار سپه از بزنگاههای معرکه ساز مورخان و پژوهشگران است.
شکی نیست که رضاخان سردسته دیویزیون قزاق در میان بسیاری از مردم و نخبگان
پایگاه اجتماعی مؤثری نداشت و از همین رو برای جا انداختن خود در میان آحاد
مردم حاضر بود هر کاری انجام دهد. از برگزاری مراسم عزاداری و ایام
سوگواری گرفته تا تکریم و تعزیت پان ایرانیستها در این بین حکایت رویارویی
عارف و رضاخان از لونی دیگراست. برخلاف سردار سپه، عارف در اواخر دوران
قاجار از شهرت و محبوبیت فراوانی برخوردار بود. از طرفی عارف باوجود آنکه
دل در گرو کلنل محمدتقی خان پسیان داشت، نگران تجزیه و پاره پاره شدن خاک
ایران، بواسطه تضعیف حکومت مرکزی بود. از همین روی حضور سردار سپه در مقام
رئیس الوزرایی مقتدر میتوانست مانع قدرت گرفتن تجزیه طلبان باشد. اما با
تثبیت جایگاه سیاسی رضاخان ودر غلتیدن او به ورطه استبداد عریان، عارف
قزوینی جزو معدود چهرههای مطرح بود که هرگز ولو در ظاهر با رضاخان سر به
سازش برنداشت. عارف که در غائله جمهوریت از موافقان این تحول بود، شعور
آزادیخواهی را در رضاخان نمیدید و امید داشت که سیدضیاءالدین طباطبایی
بتواند پس از تمرکز قدرت در تهران، مطالبات مشروطه خواهان را پیگیری کند.
اما با کنارگذاشتن سیدضیاء، وی به انتقاد علنی از رضاخان پرداخت. و همین
مسأله زمینه را برای تبعید و انزوای وی در دوران سلطنت رضاخان مهیا کرد.
تو شاعر نیستی؛ تصنیف سازی!
اگرچه ایرج میرزا این مصرع را ذم عارف و بهعنوان نقطه ضعف وی مطرح کرده،
اما زمانه نشان داد، که همین تصانیف بهدلیل سادگی و بیپیرایه بودن زبان
توانست بر عامه مردم تأثیر بگذارد. ترانههای عارف در قیاس با اشعار بسیاری
از شاعران مطرح همعصرخود، فاقد پیراستگی و انسجام ساختاری بود. اما زمانی
که همین ترانهها در مایههای آوازی خوانده میشد، انگار تغییر ماهیت داده
و به قول مرحوم سعید نفیسی، توگویی صاحب این ترانهها واجد رسالتی
فرازمینی میشد. حزنی که در ترانهها و تصانیف عارف - مانند تصنیف مشهور
لاله (ازخون جوانان وطن....) نمایان میشود، پهلو به پهلوی حماسه میزند.
این تصنیفها محرک شور جمعی و تهییجکننده افکار عمومی بود. و شاید از
همینروی باید این سخن عارف را بپذیریم که او برای نخستین بار مفهوم «وطن»
را در معنای امروزین آن در میان مردم عادی نهادینه کرد.
عارف و عاقبت وطن پرستی
شدت تأثیرگذاری عارف بر عِرق و علاقه وطن پرستان به سرزمین ایران به حدی
بود که درسالهای بعد از انقلاب مشروطه، برخی خودکشیهای عصر استبداد
رضاخانی را متأثر از تصانیف عارف قزوینی میدانستند. بیان صادقانه و اعتقاد
وی به ارزشهای اجتماعی مترقی عصر مشروطه او را تبدیل به یک مبلغ معتقد و
راستین اجتماعی کرده بود. این صداقت در بیان، گفتار و کنش اجتماعی برای
عارف قزوینی آنقدر مهم بود که گاهی رشته رفاقت با دوستان دیرین خود
میبرید. او اگرچه خود زمانی از چهرههای حامی رضاخان بود اما پس از
تاجگذاری و آغاز سلطنت وی، حاضر به همکاری مصالحه جویانه با او نشد و از
همین روی بود که مشی امثال لطفعلی صورتگر، وحید دستگردی و حتی ملک الشعرای
بهار را در مماشات با رضاخان زیر سؤال میبرد. ولی در میان این دوستیها و
کدورتها چیزی که هرگز از طبع و ضمیر عارف زدوده نشد «عشق به وطن» بود.
اغراق نیست اگر «وطن پرستی» عارف را بهعنوان مهمترین ویژگی آثار وی
بدانیم. هرچند که میتوان رگههای ناسیونالیسم افراطی را که بعدها تبدیل به
ایدئولوژی رسمی عصر پهلوی شد و گاه رنگ و بویی نژادپرستانه به خود
میگرفت، در اشعار و تصانیف و حتی ابرازنظرهای عارف بهوضوح مشاهده کرد.
اما حقیقت آن است که وی انسان و هنرمندی بدون منفعت طلبی بود و در رفتار و
گفتار و منش وی ذرهای جاه طلبی و چاکرمنشی در پیشگاه اصحاب قدرت و ثروت
وجود نداشت. عارف هرچه میگفت –درست یا غلط- از روی صداقت و ایمان راستین
بود. و سرنوشت او همان بود که برای سایر خیرخواهان پیشرو و صدیق ایران رخ
داد. عارف چه زمانی که علیه ناصرالملک تصنیف ساخت، چه هنگامی که علیه محمد
ولی خان تنکابنی دادسخن سرداد و چه وقتی که به مخالفت بارضاخان پرداخت،
نیتی جز استقلال طلبی و آزادیخواهی نداشت. اگرچه بابت تمام انتقاداتش تحت
تعقیب قرار گرفت، کتک خورد و تبعید شد. این سرناسازگار، در دوران رضاشاه
مانند بسیاری از نخبگان مشروطه خواه، واپسین سالهای عمر خود را در فقر و
انزوا گذراند.
واپسین غروب عمر
در غروب روز یکشنبه اول بهمن عارف 54 ساله که از پی 10 روز بیماری در بستر
بود، از پرستار پیرش جیران میخواهد وی را برای دیدن واپسین غروب عمرش به
لب پنجره برساند. پای همان پنجره بود که خواند:
ستایش مرآن ایزد تابناک / که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک
او بسختی به بستر برگشت و هرگز طلوع آفتاب فردا را ندید. بعد از مرگ عارف
هم بهدلیل معاضدت حکومت وقت امکان برگزاری مراسمی آبرومند و درخور نبود.
منبع: ایران : http://www.iran-newspaper.com/?nid=6700&pid=15&type=0