محمد تاج‌احمدی

مطالب منتشر شده در مطبوعات

محمد تاج‌احمدی

مطالب منتشر شده در مطبوعات

مروری بر زندگی و زمانه اسدالله علم

جعبه سیاه حکومت پهلوی


نویسنده: محمد تاج احمدی*



    
    بسیاری معتقدند «امیر اسدالله علم» جعبه سیاه دوران سلطنت «محمدرضا پهلوی» و مرد پشت پرده بسیاری از سیاست های خرد و کلان در دوران حکومت آخرین شاه ایران بود؛هرچند از زمان حضور علم در دربار شاهنشاهی تا همین حالا، روابط او و محمدرضا در هاله ای از افسانه و واقعیت درهم تنیده شده، اما یک چیز را نمی توان انکار کرد و آن اینکه اسدالله علم بدون شک یکی از نزدیکترین رجال سیاسی به محمدرضا پهلوی بود.
    
    زندگینامه اسدالله علم
    اسدالله علم امیر قاینات در 1مرداد سال 1289 هجری شمسی از خاندان خزیمه (عرب) در خراسان متولد شد. پدرش شوکت الملک که گرایش های متجددانه داشت او را از همان دوران کودکی با اقتضائات فرهنگ غربی آشنا کرد، برای تحصیلات دانشگاهی به دانشکده کشاورزی کرج رفت و سال 1318 به امر «رضاخان»، با دختر «قوام الملک شیرازی» ازدواج کرد، آن هم در شرایطی که برادر زنش «علی قوام» با «اشرف پهلوی» ازدواج کرده بود و اینگونه بود که پایش به دربار باز و با محمدرضای ولیعهد رفیق گرمابه و گلستان شد.با طلاق اشرف، پای علم از دربار بریده شد.او با پایان تحصیلات خود برای سرکشی به املاک خانوادگی به بیرجند بازگشت. تا سال 1325 علم دربیرجند بود و با به صدارت رسیدن «احمد قوام السلطنه» در 27سالگی فرماندار سیستان و بلوچستان شد. در این زمان محمدرضای ولیعهد، شاه ایران شده بود. اسدالله علم که از اختلاف نخست وزیر و شاه وقت آگاه بود، باب خوش خدمتی و چاپلوسی را باز کرد، او با به کار بردن عناوینی متملقانه به دور دوراز چشم نخست وزیر به شخص شاه تلگراف می زد و گزارش امور را مستقیماً به شرف عرض می رساند. برای اینکه اهمیت این مساله را در نزدیک شدن علم به شاه بدانید، نباید فراموش کنید که شاه جوان ایران در آن سال ها در میانه سیاستمداران کهنه کاری چون قوام و «سیدضیاء الدین طباطبایی»، «دکتر محمد مصدق» و... چندان جدی گرفته نمی شد و بسیاری محمدرضا را در میدان سیاست هیچکاره می دانستند.علم در چنین شرایطی با چاکرمنشی خود، موفق شده بود، به شاه القا کند که شخصیت مهم و موثری است. در نتیجه همین تلگراف ها و گزارش ها بود که وی از سال 1328 به کابینه راه یافت و تا زمان مصدق همچنان در دولت های مختلف پست های عالیه می گرفت.
    با به قدرت رسیدن مصدق و عزل علم، شاه که برای ترمیم شخصیت و وجهه خود تصمیم گرفته بود بخشی از املاک خریداری شده یا مصادره ای (از زمان پدرش) را واگذار کند، به علم ماموریت داد تا در یک نمایش سیاسی املاک خاندان پهلوی را به کسانی که «مردم» خوانده شدند واگذار نماید. بدین ترتیب او از تیرماه 1331 مسئول و سرپرست املاک و مستغلات خاندان پهلوی شد.علم از همان سال ها توطئه چینی علیه دولت ها و جریان های ناهمسو با شاه را به طور جدی آغاز کرد. مصدق نیز در نتیجه همین کارشکنی ها وی را به سرزمین پدری اش بیرجند تبعید کرد،جایی که خود مصدق در زمان رضاشاه به آنجا تبعید شده بود.
    بعد از کودتای 28 مرداد1332، شاه که به تمام وفاداران خود در دوران صدارت مصدق امتیازات و رانت های همایونی اعطا می کرد، مقام و جایگاه ویژه ای برای علم درنظر گرفت؛مهم ترین ماموریت او تغییر کابینه کودتا و مشارکت در تشکیل دولت «حسین علاء» بود. بازهم وزارت کشور! جایی که باید انتخابات مجلس را مطابق میل همایونی مهندسی می کرد.
    دولت «علی امینی» اما حاضر نشد علم را بپذیرد و این مال بد را به دربار پس فرستاد و با برکناری امینی، دیگر نوبت اسدالله علم بود تا ردای رئیس الوزرایی را برتن کند. دوران نخست وزیری نه چندان بلند علم اما مصادف شده بود با مهم ترین اتفاقات سیاسی کشور پس از کودتای 28 مرداد.
    
    در دوران نخست وزیری علم سه اتفاق مهم رخ داد:
    1- علم از یکسو برای اثبات وفاداری حکومت ایران به امریکا، متعهد شد که اجازه تاسیس پایگاه موشکی به شوروی را نخواهد داد، در مقابل به مسکو تعهد داده بود که اجازه تاسیس پایگاه های نظامی به مخالفین جهان اولی حکومت کمونیستی شوروی را نخواهد داد، وعده ای که البته ایران به آن پایبند نماند.
    2- اجرای طرح اصلاحات ارضی و انتخابات مجلس دومین اقدام علم بود. علم با کنارگذاشتن «حسن ارسنجانی» و پررنگ کردن نقش شاه، اصلاحات ارضی را ذیل طرح فراگیری موسوم به انقلاب سفید شاه و ملت، اجرایی کرد و آن را به رفراندوم گذاشت. در این طرح ادعاهایی نظیر مبارزه با فساد، اجباری کردن تحصیل، بیمه همگانی، تغذیه رایگان کودکان و خردسالان، مبارزه و دفاع از حقوق مصرف کنندگان، تاسیس سپاهیان دانش و بهداشت، تنظیم خانواده و جمعیت و شاید ازهمه مهمتر الغای نظام ارباب رعیتی و ادعای واگذاری زمین به کشاورزان.
    3- سومین رویداد مهم دوران علم، وقوع اعتراض به اجرای این طرح و سرکوب آن توسط علم بود. ماجرای این اعتراضات چیزی بود که شاه بیم آن را داشت و از علم قول گرفته بود که تبعات اجرای طرح اصلاحات ارضی را مدیریت کند. اخبار و گزارش های گوناگونی از اعتراض روحانیون و اقشار مذهبی به دربار و نخست وزیری مخابره شد. در راس مخالفان اجرای طرح، «آیت الله روح الله خمینی(امام)» قرار داشت که از یک سال قبل مخالفت با اسدالله علم را علنی کرده بود. او در نامه ای سرگشاده شدیداً علم را به خاطر اجرای طرح تخطئه کرد، هرچند در همان اثنا گزارش های هشدار آمیز سازمان های جاسوسی امریکا مبنی بر وجود خطر اعتراضات، باعث شده بود علم و حتی شخص شاه، امریکا را محرک زمزمه های اعتراضات بدانند، اما در نیمه بهار سال 1342 برای علم هیچ جای تردیدی باقی نمانده بود که آیت الله خمینی روحانی مصالحه ناپذیر به عنوان رهبر اصلی مخالفان محسوب می شود.
    طبق گزارش های تاریخی از جمله یادداشت های علم، شاه ایران که بشدت ترسیده بود مسئولیت سرکوب مخالفان را به عهده او گذاشت و او پس از اینکه پی برد شاه با وجود تمایلش به سرکوب معترضین جرات انجام این کار را ندارد، توافق می کند که با دراختیار گرفتن فرماندهی ارتش به مدت 24ساعت، اعتراضات را با مشت آهنین سرکوب کند و درصورت ناکامی در این مهم، شاه، علم را به عنوان مقصر اصلی خونریزی ها معرفی و محاکمه و برکنار کند.«سر آنتونی پارسونز» آخرین سفیر انگلیس در ایران دوره پهلوی، بعدها در خاطراتش نقل کرد که علم در دیدارش با وی مدعی شده بود که «اعلیحضرت رقیق القلب هستند!» بنابراین شخصاً و از روی ناچاری دستور به گلوله بستن مردم را دادم!هرچند برای ترمیم وجهه دولت بعد از این جنایت کمیسیونی حکومتی با اعلان تعداد 86 کشته و 195 زخمی مدعی پرداخت غرامت به خانواده های بازماندگان شد.
    علم با وجود خوش خدمتی هایی نظیر سرکوب قیام 15 خرداد 1342 و جلب اعتماد شاه که انتظار داشت سمت نخست وزیری را برای مدتی طولانی حفظ کند از صدور فرمان عزل خود بسیار شگفت زده شد. بعد از برکناری از نخست وزیری، به درخواست خود به مدیریت دانشگاه شیراز منصوب می شود،هرچند نکته مهمی که در عمده روایت های تاریخی درمورد دوران نخست وزیری علم ناگفته می ماند نقش وی در تقدیم غیر قانونی لایحه کاپیتولاسیون به مجلسی بود که خود تشکیل داده بود. این درواقع یک مین سیاسی بود که علم زیر پای «حسنعلی منصور» کارگذاشته بود. علم در مجادلات سیاسی با منصور، وی را رسماً جاسوس امریکا خطاب کرده بود. با علنی شدن این اتهام و موظف شدن منصور (به عنوان نخست وزیر آینده) به اجرای قانون کاپیتولاسیون، علم می توانست خود را به پست نخست وزیری نزدیکتر ببیند. نکته مهم که نباید از نظر دور داشت این بود که اقدام علم در ارسال خودسرانه لایحه کاپیتولاسیون غیر قانونی بود، چراکه براساس قانون، لایحه باید به تصویب هیات دولت می رسید و بدون امضای وزیر دادگستری رسمیت نمی یافت! اما بنابر اظهارات محمد باهری (وزیر دادگستری) علم تمام امضاهای مورد نیاز هیات دولت برای تصویب لایحه (پیش ازتقدیم به مجلس) را جعل کرده بود.با ترور منصور، اسدالله علم هم مانند بسیاری دیگر فکر نمی کرد محللی نه چندان مشهور به نام«امیرعباس هویدا» بتواند گوی سبقت را در خوش خدمتی به اعلیحضرت از وی ربوده و 13 سال نخست وزیر ایران باقی بماند.
    در طول این سال ها علم به عنوان وزیر دربار، از هیچ تلاشی برای تخریب هویدا فروگذار نکرد، اما با این حال هرگز نتوانست به سمت سیاسی مورد علاقه اش بازگردد.خاطرات و یادداشت های علم درطول این 11 سال (در وزارت دربار) یکی از مهم ترین اسناد سیاسی تاریخ معاصر محسوب می شود.اسدالله علم از همان سال های ابتدای حضورش در دربار متوجه بیماری خود شده بود،هرچند برخی می گویند که وی در دهه 50 از ابتلا به سرطان خون مطلع شد. به هرحال او پس از چند مرتبه درخواست از شاه و به موازات وخامت حالش برای درمان از کشورخارج می شود.در مرداد ماه سال 1356 درشرایطی که برای ادامه درمان در فرانسه اقامت داشت، به درخواست شاه از وزارت دربار استعفا می دهد،هرچند که در آن مدت وی وقایع ایران را مجدانه پیگیری می کرد.شاه، دشمن و هووی سیاسی علم یعنی هویدا را جانشین وی می کند، اقدامی که موجب تعجب و دلخوری شدید علم شد.با آغاز وقایع منتهی به انقلاب در زمستان 1356 علم که سیاستمداری هوشیار بود، به شاه پیغام می دهد که کشور آبستن اعتراضات است و این مساله را ناشی از سوء مدیریت هویدا در دوران نخست وزیری اش می داند. شاه این هشدار علم را به حساب همان رقابت و دشمنی با هویدا می گذارد، حتی زمانی که علم در اسفندماه همان سال و یک ماه قبل از مرگ، به شاه درمورد وخامت اوضاع ایران هشدار می دهد، محمدرضا پهلوی در واکنش به این هشدار به هویدا می گوید که علم مشاعرش را از دست داده؛ قطعاً زمانی که شاه این طعنه را زد، هرگز گمان نمی کرد که از عمر سلطنتش کمتر از یک سال باقی مانده باشد.
    اسدالله علم سرانجام در 25 فروردین 1357 درگذشت و شاه را با بحران منتهی به انقلاب ایران تنها گذاشت.بسیاری معتقدند علم اگر تا سال 1357 زنده می ماند ممکن بود جلوی وقوع انقلاب را بگیرد. این مدعیان فراموش کرده اند که ریشه انقلاب اسلامی در دوران نخست وزیری علم شکل گرفت، زمانی که وی با سرکوب خونین مردم در سال 1342 گمان می کرد حکومت پهلوی را نجات داده و کار روحانیت را یکسره کرده، او هرگز پی نبرد که جنبش اعتراضی مردم رادیکال تر از قبل سربرخواهد آورد و با تقویت انگاره اصلاح ناپذیری رژیم سلطنتی، به چیزی کمتر از سرنگونی حکومت سلطنتی راضی نخواهد شد.
    
    *پژوهشگر تاریخ

     روزنامه ایران

http://iran-newspaper.com/newspaper/item/463771

سازمان امنیت یا پاشنه آشیل رژیم پهلوی

شصتمین سالگرد تأسیس ساواک
سازمان امنیت یا پاشنه آشیل رژیم پهلوی
محمد تاج احمدی
پژوهشگر تاریخ

تا پیش از کودتای 28مرداد سال 1332 مسئولیت کسب اخبار امنیتی و مقابله با گروه‌های مخالف نظام سلطنتی برعهده شهربانی و بعد رکن 2 ارتش بود. اما پس از کودتا بود که شاه ایران با استمزاج از دولت امریکا مقدمات تأسیس سازمانی برای جمع‌آوری اطلاعات مخالفان و مقابله با گروه‌های ضدسلطنت را فراهم کرد. البته از زمان روی کار آمدن پهلوی‌ها سازمان‌های جاسوسی وابسته به بلوک غرب و شرق در ایران، به‌طور موازی به فعالیت می‌پرداختند، درهنگامه مقابله متفقین با ارتش نازی، ایران یکی از کانون‌های فعالیت هماهنگ سازمان‌های جاسوسی بود. شاید مشهورترین رویدادی که همکاری این سازمان ها را نشان می داد، انهدام تیم ترور سران متفقین بود که با هوشیاری و پیگیری افسران کا.گ.ب در تهران انجام شد.
با وقوع جنگ سرد مسیر فعالیت سازمان‌های جاسوسی به سمت دیگری رفت. امریکایی‌ها که متوجه هزینه بالای مداخله مستقیم در کشورهای تحت سلطه خود بودند تصمیم گرفتند تا منافع خود را از طریق راه‌اندازی سازمان‌های واسطه‌ای داخل کشورهای هدف، پیگیری کنند. ساواک یکی از مهم‌ترین این سازمان‌ها بود. طبق طرح اولیه‌ای که در اسفندماه سال 1335 به مجلس برده شد، قرار نبوده که ساواک چنین سازمان عریض و طویلی باشد. در پیش‌نویس اولیه اساسنامه تأسیس ساواک 3 عامل مهم برای این سازمان تعریف شده بود: 1-ساواک وابسته به نخست‌وزیری است، رئیس آن را شاه منصوب می‌کند و عنوان معاونت نخست‌وزیر را دارا است. 2- وظیفه ساواک کسب اطلاعات لازم برای حفظ امنیت ملی، کشف جاسوسی، مقابله با ناقضان قوانین ضد سلطنت و ضد مبارزه مسلحانه، مرتکبان جرایم نظامی و عاملان سوءقصد به جان شاه و ولیعهد است. 3- مأموران ساواک در جرایم مربوط به آنها جزو ضابطان قضایی به‌ شمار می‌روند و طبق سیستم دادگاه‌های نظامی که برای رسیدگی به جرایم سیاسی برپا شده عمل می‌کنند. درادامه اما با افزایش بودجه این سازمان تعداد ارگان‌های زیرمجموعه ساواک به 11 ارگان رسید!
آموزش در امریکا، اسرائیل و تهران
اینکه ساواک با مشارکت سازمان‌های جاسوسی اسرائیل و امریکا تأسیس شد به هیچ عنوان نکته قابل انکاری نیست. فرماندهان و افسران اولیه ساواک مستقیماً زیر نظر مأموران موساد و سیا به آموزش می‌پرداختند. بعدها همکاری‌های اطلاعاتی با کشورهای متحد بلوک غرب بخصوص ام.آی.سیکس انگلستان نیز در دستور کار ساواک قرار گرفت.
افسران ایرانی ساواک ابتدا از رکن 2 ارتش یا از شهربانی انتخاب می‌شدند و بعدتر از ارگان‌هایی نظیر وزارت خارجه و نیز برخی دانشگاه‌ها نسبت به جذب نیرو اقدام می‌شد. اعضای ساواک پس از جذب در این سازمان، به‌طور پلکانی به اطلاعات محرمانه دسترسی پیدا می‌کردند و شخص شاه مستقیماً برعملکرد این سازمان نظارت می‌کرد. درواقع قرار دادن ریاست ساواک به‌عنوان معاون نخست‌وزیر، تنها یک اقدام تشریفاتی بود و در عمل این شخص شاه بود که ساواک را مثل ارتش و وزارت جنگ مستقیماً اداره می‌کرد. حتی تصویب اساسنامه ساواک در مجلس شورای ملی هم صرفاً یک اقدام تشریفاتی بود و تصمیمات در جای دیگری گرفته می‌شد. در نیمه فروردین 1336 بلافاصله پس از معرفی منوچهر اقبال به‌عنوان نخست‌وزیر، این سازمان فعالیت خود را آغاز کرد و در همان ایام اقبال، تأسیس مخوف ترین و بدنام ترین ارگان وابسته به نظام سلطنتی را به‌عنوان یکی از افتخارات خود معرفی کرد. ساواک از سال 1342 با افزایش بودجه از طریق درآمد نفتی، به شکل نامعقولی توسعه یافت. این سازمان که آوازه اقدامات خشونت‌آمیز و غیرانسانی آن عالمگیر شده بود، ظرف مدت 8 سال از تأسیس خود بیش از 5300 افسر زبده آموزش دیده و ده‌ها هزار مخبر را پرورش داد. درطول این مدت ادارات تابعه ساواک به 11 ارگان رسید. اداره یکم مسئول کارهای استخدامی، اداره‌های دوم، هفتم و هشتم مسئول اطلاعات خارجی و ضدجاسوسی، اداره سوم مسئول امنیت داخلی، اداره چهارم مسئول حفاظت اطلاعات، اداره پنجم مسئول امور فنی، اداره ششم مسئول امور مالی، اداره نهم مسئول تحقیق و پژوهش، اداره دهم مسئول آموزش و اداره یازدهم مسئول بازرسی و رسیدگی به شکایات و پیگیری تخلفات بود. در میان این 11 اداره، اداره سوم (امنیت داخلی) بیشترین میزان درگیری را با مخالفان داخلی حکومت داشت. پرویز ثابتی یکی از مشهورترین مسئولان این اداره و جزو معدود چهره‌های ساواک بود که حضور رسانه‌ای داشت.
یار غار و دوست صمیمی امیر عباس هویدا (نخست‌وزیر) نخستین مسئول این سازمان بود که به‌ طور رسمی با رادیو تلویزیون ملی وقت مصاحبه می کرد. اداره سوم در زمان فعالیت ثابتی به مهم‌ترین و مقتدرترین اداره ساواک تبدیل شد. پیش از ثابتی، ناصر مقدم مسئول این اداره بود و پس از وی نیز تیمسار طباطبایی به ریاست این اداره رسید. اما در بین رؤسای کل ساواک سپهبد تیمور بختیار حاشیه سازترین و ارتشبد نعمت‌‌الله نصیری خشن‌ترین و بدنام‌ترین آنها بود. تیمور بختیار نخستین رئیس ساواک بود که در دوران حضورش در این سازمان اعمال خشونت علیه مخالفان به وحشیانه‌ترین اشکال ممکن آغاز شد و در زمان نصیری به اوج خود رسید. در سندی که به تاریخ 19 مارس 1956 از سفارت انگلستان به وزارت خارجه این کشور مخابره شده، استفاده از خرس برای ترساندن و ایجاد رعب در بین دستگیرشدگان تأیید شده است.(1)
فعالیت ساواک در دهه 1350 به اوج خود رسید و اداره سوم این سازمان مسئول اصلی ایجاد رعب و وحشت در کشور شده بود. به موازات افزایش اختیارات اجرایی ساواک بودجه این سازمان نیز در این دهه به بیش از 300 میلیون دلار افزایش یافت.
پایان کار ساواک و رژیم پهلوی
شکی نیست که تأسیس ساواک یکی از مهم‌ترین مصادیق عریان شدن استبداد در رژیم پهلوی بود و جالب اینجاست که سرنوشت این سازمان نیز به عاقبت کار پهلوی گره خورد. در نیمه دوم سال 1357 تقریباً تمام مخالفان سلطنت وجود سازمان مخوف ساواک را به‌عنوان یکی از نخستین مصادیق استبداد و خشونت نامشروع رژیم پهلوی تلقی می‌کردند. برای بسیاری وجود و فعالیت همین سازمان برای سلب مشروعیت از نهاد سلطنت کافی بود.
سازمانی که تقریباً هیچ فعال سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی‌ای از سلطه آن مصون نبود. طبق گزارش‌های رسمی بیشترین کشتار مربوط به افراد مربوط به گروه‌های مذهبی و پس‌از آن به سایر گروه‌های مبارز مربوط می‌شود. تنها در خلال سال‌های 1350 تا 1355 بیش از 360 نفر از اعضای گروه‌های چپگرای مخالف رژیم، مستقیماً در درگیری با این سازمان به قتل رسیده بودند و این علاوه بر صدها زندانی‌ای بود که در طول سال‌های پس از کودتا داخل زندان‌ها و بازداشتگاه‌های تحت مدیریت این سازمان بر اثر شکنجه جان خود را ازدست دادند. تنها یک روایت تعداد مخالفان سیاسی کشته شده توسط ساواک را 1500 نفر اعلام کرده و این عدد ورای تعداد اعدام‌ها و اقدامات تروریستی این سازمان در داخل و خارج از کشور است. بدین ترتیب سازمانی که برای تضمین بقای سلطنت تأسیس شده بود، تبدیل به پاشنه آشیل این رژیم و یکی از مهم‌ترین عوامل سقوط آن شد.
پی نوشت:

Profo Tortrue in iran. March19. 1956 – FO 248/1560 1


منبع: روزنامه ایران

از تلغراف تا تلگراف

پیدایش تلگراف در ایران



محمد تاج احمدی
پژوهشگر تاریخ
«منت خدای را عزّ وجلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت...»
این نخستین جمله‌ای بود که «عباسعلی خان دنبلی» در روز 27 اسفند سال 1236 هجری شمسی به‌عنوان نخستین پیام مخابره شده توسط تلگراف در ایران از مدرسه دارالفنون به کاخ ییلاقی ناصرالدین شاه ارسال کرد. اغراق نیست اگر بگوییم که ورود فناوری های مدرن ارتباطی به ایران، در هر دوره‌ای نقش مهمی در شکل دهی به رخدادها و حوادث تاریخی ایفا کرده است.ورود تلگراف به ایران نیز از این قاعده مستثنی نبود، هرچند که برخی‌ها نظیر «میرزا ملکم خان» مدعی بودند که ایشان عامل اصلی ورود تلگراف به ایران بودند، اما حقیقت آن است که میل شخص «ناصرالدین شاه» از یکسو و تمایل امپراطوری بریتانیا از سوی دیگر مهم‌ترین عواملی بودند که باعث شدند حدود 10 سال بعد از اتصال خطوط تلگراف در اروپا و امریکا، پای این ابزار ارتباطی به ایران باز شود.

روزنامه وقایع اتفاقیه در روز 27 اسفند و در شماره 372 خود، از رویداد سیم کشی تلگراف در مدرسه دارالفنون و موفقیت‏‌آمیز بودن آن را خبر داد. پس از این اتفاق، قرار شد که از کاخ سلطنتی تا باغ لاله ‏زار، سیم تلگراف متصل شود و پس از آن، نقاط دیگر نیز دارای تلگراف شدند.
از برقراری تلگراف در ایران، در مرحله اول انگلیسی‏ ها سود بردند تا ایرانیان، چرا که آنان با اتصال خطوط مخابراتی هند و اروپا، نه تنها با مستعمره خود، هندوستان، ارتباط برقرار کردند و آن را سرعت بخشیدند، بلکه با ساختن تلگراف خانه‏ هایی در ایران و فرستادن مأمور به کشور، نفوذ خود را روزبه روز در ایران، توسعه دادند.
عباسعلی خان دنبلی به‌عنوان نخستین ایرانی‌ای بود که زبان مورس را آموخت و نخستین بار نسبت به ارسال پیام از طریق تلگراف اقدام کرد. او که بعدها رسماً به استخدام اداره پست و تلگراف درآمد برای ارسال پیام به ایستگاه‌های مختلف ارسال تلگراف در نقاط گوناگون کشور اعزام می‌شد.
یکسال بعد، یکی از معلمان اتریشی دارالفنون به نام «موسیو کرشش» با نظارت و اهتمام «علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه» ریاست دارالفنون، عمارت گلستان را از طریق تلگراف به باغ لاله زار متصل کرد. اجرای این طرح آغاز پروژه توسعه خطوط تلگراف در ایران بود که دامنه آن به شهرهای مختلف ایران رسید. سلطانیه زنجان نخستین شهرستانی بود که از این امکان برخوردار شد.
هرچند که اتصال نقاط مختلف کشور از طریق تلگراف مورد اقبال حکومت قرار داشت اما این رخداد خالی از حساسیت هم نبود.در طول دوره قاجار چند مورد تلاش برای ایجاد مسیرهای خودسرانه تلگرافی با مخالفت صریح حکومت مواجه شد. به همین خاطر و برای قانونمند کردن روال توسعه خطوط تلگراف کتابچه و دستورالعمل رسمی برای تلگرافچی‌ها منتشر شد و اعتضادالسلطنه جوانانی را برای یادگیری قواعد این کار به پاریس فرستاد. همچنین نخستین تیم تکنیسین تلگراف برای آموزش و یادگیری تعمیرات اولیه به تفلیس اعزام شدند. درسال 1277 نخستین محموله سیم و تجهیزات راه‌اندازی خطوط تلگراف با حمایت «امیرنظام گروسی» از پاریس و لندن خریداری شد. در طول دوسال بعد از این اتفاق، خطوط تلگرافی به گیلان هم رسید.
از سوی دیگر انگلستان نیز که به‌دلیل نیازهای سیاسی و اقتصادی از یکسو و شورش مردم هند از سوی دیگر به ارتباط تلگرافی با لندن نیاز مبرم داشت، پس از موافقت نکردن ایران با ایجاد خطوط مستقل تلگرافی سعی کرد تا به‌طور خودسرانه از امکانات ایران برای مخابره پیام استفاده کند. تلاش و لابی انگلستان سرانجام نتیجه داد و «ایستویک» کاردار سفارت انگلستان درسال 1279 موفق شد قراردادی درباب احداث خط تلگراف با ایران امضا کند.
براساس این قرارداد شش ماده‌ای، ایران مواظف شده بود که هزینه راه‌اندازی خطوط تلگراف خانقین – تهران و نیز تهران - بوشهر را بپردازد. اجرای پروژه به عهده دولت انگلستان گذاشته شد. طبق قرارداد، انگلیسی‌ها مختار بودند که از این خطوط برای ارتباطات محرمانه و اختصاصی خودشان به‌طور رایگان استفاده کنند.
از طرفی روس‌ها نیز برای عقب نماندن از قافله وارد عمل شده و در رقابت با انگلستان خطوط تلگراف نخجوان و ایروان به تبریز- جلفا را راه‌اندازی کردند.
در سال 1283 نیز پای شرکت زیمنس به توسعه خطوط تلگرافی در ایران باز شد و دریک توافق چندجانبه این شرکت متعهد شد که خط جدیدی برای اتصال آلمان – روسیه و ایران احداث کند.
قراردادهای تلگرافی بین ایران و روسیه با انقلاب اکتبر به حالت تعلیق درآمد. هرچند که توسعه خطوط تلگرافی در ایران با مشارکت کشورهای اروپایی و تمایل شاه با سرعتی قابل توجه انجام شد اما این روال مخالفانی نیز داشت.
«عبدالمجید میرزا عین‌الدوله» یکی از مهم‌ترین و قدرتمندترین مخالفان توسعه خطوط تلگرافی در ایران بود. وی که به گفته میرزا ملکم خان مهم‌ترین مانع توسعه خطوط تلگراف در ایران محسوب می‌شد معتقد بود: «اگر رعایا دارای تلگراف شوند، در ولایات و ایالات مملکت محروسه ایران، در جلوی تلگرافخانه تجمع می‌کنند و از احوال یکدیگر باخبر می‌شوند و علیه سلطنت آشوب می‌کنند.»هرچند که امثال وی هرگز نتوانستند مانع جریان غالب و مقتضای جدید شوند. از زمان تأسیس تلگرافخانه در ایران و پس از آن، القاب، عناوین و اعطای لقب‌های جدیدی چون مخبرالدوله و مخبرالسلطان و مخبرالملک رونق زیادی گرفت.
در سال های آغازین قرن بیستم، امکانات تلگراف بی‌سیم نیز به ایران وارد شد.
نخستین بار در سال 1915 آلمان‌ها برای رفع احتیاجات نظامی ایران، تلگراف بی‌سیم را راه‌اندازی کردند. هرچند که خرید بخش قابل توجهی از تجهیزات آن از طریق یک شرکت روسی انجام شد.

مردم نیز اگرچه ابتدا به راه‌اندازی خطوط تلگراف روی خوش نشان نمی‌دادند و گاه دکل‌ها و سیم‌های خطوط تلگراف را قطع می‌کردند، اما با وقوع انقلاب مشروطه متوجه اهمیت این وسیله شدند، هرچند که ارسال پیام تنها کارکرد تلگرافخانه در صدر مشروطه نبود و مردم معترض در آن ایام که امکان بست نشینی در سفارتخانه‌ها را نداشتند برای تحصن به تلگرافخانه‌های اروپایی در ایران پناه می بردند. در غائله مشروطه خطوط تلگراف نقش مهمی در انتقال اخبار رویدادهای سیاسی داشت که بررسی آن خود فرصت جداگانه‌ای می‌طلبد.


منبع: روزنامه ایران:

http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6742/History/10/0

ماجرای ریاست جمهوری دهخدا

ماجرای ریاست جمهوری دهخدا

محمد تاج احمدی
پژوهشگر تاریخ
در بحبوحه رویدادهای سیاسی اواخر دوران قاجار و طرح مسأله انحلال کامل سلطنت در ایران گروهی نام علی‌اکبر دهخدا را به‌عنوان گزینه مناسب برای ریاست جمهوری مطرح کرده بودند. دهخدا در آن ایام به‌عنوان یک سیاستمدار فرهیخته مترقی و استبداد ستیز و چهره‌ای که هیچ نقطه تاریکی در کارنامه‌اش نبود و حتی در میان استقلال‌طلبان نواحی دوراز مرکز ایران نیز دارای اعتبار فراوان بود و گزینه‌ای مناسب برای ریاست جمهوری محسوب می‌شد. در مقابل دهخدا رضاخانی قرار داشت که تا پیش از اقدام به کودتا هیچ کنش قابل‌توجهی در کارنامه‌اش نداشت. نگهبان قلچماق خانه فرمانفرما که بواسطه زدوبندهای سیاسی با انگلیسی‌ها خودش را بالاکشیده بود و از خودش هیچ آلترناتیوی جز قلدری و هتاکی نداشت قطعاً در مواجهه با فرد معتبر و فرهیخته‌ای نظیر دهخدا که هم چپ‌های تازه پاگرفته ایران قبولش داشتند و هم خوانین و سران قومیت‌های دوراز مرکز و هم مشروطه طلبان آزادیخواه در یک شرایط سالم و عادی هیچ حرفی برای گفتن نداشت. اما برخلاف رضاخان که در شرایطی آشفته خودش را بالا کشیده بود علامه دهخدا اهل زدوبند با سفارتخانه‌ها و سرکوب خونین مخالفانش نبود و شاید از همین رو بود که نخواست عزت نفش خویش را قربانی فضای ناسالم سیاسی آن دوران نماید. هرچند که با تحکیم پایه‌های قدرت رضاخان وی نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان مشروطه‌طلب به انزوا روی آورد و کار تدوین لغتنامه را مجدانه پی‌گرفت. در غائله ملی شدن صنعت نفت نیز نام دهخدا یکبار دیگر به‌عنوان آلترناتیو دوران‌ گذار مطرح شد. علامه دهخدا که در آن سال‌ها از حامیان جدی و معتبر دکتر محمد مصدق محسوب می‌شد در اوج تقابل دولت و دربار بازهم نامش به‌عنوان گزینه مناسب برای ریاست شورای سلطنت تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری مطرح شده بود. طرح این مسأله به موازات بازنشر مقالات تند دهخدا علیه نظام پادشاهی (که در دوران اقامتش در سوئیس نگاشته شده بود) باعث شد تا حامیان سلطنت پس از ساقط کردن دولت مصدق به خانه دهخدا هجوم بردند و پیرمرد را بشدت مضروب کردند.


این مطلب پیشتر در روزنامه ایران منتشر شده است:

http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6730/History/10/0

به‌یاد عارف قزوینی

به‌یاد مرگ عارف قزوینی

 

 

محمد تاج احمدی: عارف قزوینی در یکی از مهم‌ترین فرازهای تاریخی این مرزوبوم زیست.‌ دورانی که شاهد تغییر و تزلزل در نظام‌های ارزشی و الگوهای اجتماعی و سیاسی بودیم. برای فهم اهمیت کار عارف قزوینی لازم است بدانیم که او در کدام بستر تاریخی و باکدام زمینه فرهنگی و اجتماعی به فعالیت و جریان سازی پرداخت. پس از شکست ایران در نبرد با امپراطوری روسیه، آتشی به جان نخبگان این مرز و بوم افتاد و سودای دستیابی به ایرانی آزاد، آباد و مستقل در نهایت منجر به پیگیری ایده حکومت مشروطه شد. برای کشوری که از بی‌کفایتی حکام، بهره کشی استعمارگران و فساد هیأت حاکمه به ستوه آمده بودند، مشروطه کردن حکومت می‌توانست در حکم لگامی باشد که دستگاه دولت و دیوان را مطابق خواست اکثریت ملت و فوائد عامه مهار کند و مانع استبداد مطلقه شود.
در این میان عارف قزوینی نقش قابل توجهی در زمینه انتقال ارزش‌های جدید و مترقی اجتماعی و سیاسی به عامه مردم ایفا ‌کرد. و شاید این مهم‌ترین کارکرد اجتماعی – سیاسی آثار عارف بود که از وی هنرمندی بی‌نظیر ساخت.
ابوالقاسم عارف فرزند ملاهادی مشهور به عارف قزوینی آن‌طور که در برخی منابع ذکر شده در سال 1300 هجری قمری در شهر قزوین متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را درشهر خود گذراند و سپس به تهران آمد. حضور عارف در پایتخت مصادف بود با اوجگیری فعالیت‌های مشروطه طلبان . او در کنار سایر شاعران سیاسی و در سنگر هنر سیاسی و آمیختن شعر و موسیقی‌، روشنگری و تهییج افکار عمومی‌  رسالت خود را به خوبی ایفا کرد.
موسیقی در ایران عصر قاجار تا پیش از عارف قزوینی دو فرم و قالب مجزا داشت. یکی موسیقی عامه مردم بود که در نواحی مختلف در قالبی رومایه‌ای و به اصطلاح فولکلوریک رواج داشت و دیگری موسیقی مطبوع درباریان و طبقه اشراف و ثروتمندان بود. موسیقی عارف قزوینی به هیچ یک از دو نوع شباهتی نداشت. او موسیقی اصیل ایرانی را از دربار به میان مردم آورد. او با‌وجود داشتن فرصت همنشینی با نجبا و درباریان، تمایلی به‌حضور در جمع کاخ نشینان و اشرافیان نداشت و روحیه استقلال طلب وی با این قبیل امور منافات داشت.
 

 

عارف و سردار سپه
مواجهه عارف و سردار سپه از بزنگاه‌های معرکه ساز مورخان و پژوهشگران است. شکی نیست که رضاخان سردسته دیویزیون قزاق در میان بسیاری از مردم و نخبگان پایگاه اجتماعی مؤثری نداشت و از همین رو برای جا انداختن خود در میان آحاد مردم حاضر بود هر کاری انجام دهد. از برگزاری مراسم عزاداری و ایام سوگواری گرفته تا تکریم و تعزیت پان ایرانیست‌ها در این بین حکایت رویارویی عارف و رضاخان از لونی دیگراست. برخلاف سردار سپه، عارف در اواخر دوران قاجار از شهرت و محبوبیت فراوانی برخوردار بود. از طرفی عارف با‌وجود آنکه دل در گرو کلنل محمدتقی خان پسیان داشت، نگران تجزیه و پاره پاره شدن خاک ایران، بواسطه تضعیف حکومت مرکزی بود. از همین روی حضور سردار سپه در مقام رئیس الوزرایی مقتدر می‌توانست مانع قدرت گرفتن تجزیه طلبان باشد. اما با تثبیت جایگاه سیاسی رضاخان ودر غلتیدن او به ورطه استبداد عریان، عارف قزوینی جزو معدود چهره‌های مطرح بود که هرگز ولو در ظاهر با رضاخان سر به سازش برنداشت. عارف که در غائله جمهوریت از موافقان این تحول بود، شعور آزادیخواهی را در رضاخان نمی‌دید و امید داشت که سیدضیاءالدین طباطبایی بتواند پس از تمرکز قدرت در تهران، مطالبات مشروطه خواهان را پیگیری کند. اما با کنارگذاشتن سیدضیاء، وی به انتقاد علنی از رضاخان پرداخت. و همین مسأله زمینه را برای تبعید و انزوای وی در دوران سلطنت رضاخان مهیا کرد.
 

 

تو شاعر نیستی؛ تصنیف سازی!
اگرچه ایرج میرزا این مصرع را ذم عارف و به‌عنوان نقطه ضعف وی مطرح کرده، اما زمانه نشان داد، که همین تصانیف به‌دلیل سادگی و بی‌پیرایه بودن زبان توانست بر عامه مردم تأثیر بگذارد. ترانه‌های عارف در قیاس با اشعار بسیاری از شاعران مطرح هم‌عصرخود، فاقد پیراستگی و انسجام ساختاری بود. اما زمانی که همین ترانه‌ها در مایه‌های آوازی خوانده می‌شد، انگار تغییر ماهیت داده و به قول مرحوم سعید نفیسی، توگویی صاحب این ترانه‌ها واجد رسالتی فرازمینی می‌شد. حزنی که در ترانه‌ها و تصانیف عارف - مانند تصنیف مشهور لاله (ازخون جوانان وطن....) نمایان می‌شود، پهلو به پهلوی حماسه می‌زند. این تصنیف‌ها محرک شور جمعی و تهییج‌کننده افکار عمومی بود. و شاید از همین‌روی باید این سخن عارف را بپذیریم که او برای نخستین بار مفهوم «وطن» را در معنای امروزین آن در میان مردم عادی نهادینه کرد.
 

 

عارف و عاقبت وطن پرستی
شدت تأثیرگذاری عارف بر عِرق و علاقه وطن پرستان به سرزمین ایران به حدی بود که درسال‌های بعد از انقلاب مشروطه، برخی خودکشی‌های عصر استبداد رضاخانی را متأثر از تصانیف عارف قزوینی می‌دانستند. بیان صادقانه و اعتقاد وی به ارزش‌های اجتماعی مترقی عصر مشروطه او را تبدیل به یک مبلغ معتقد و راستین اجتماعی کرده بود. این صداقت در بیان، گفتار و کنش اجتماعی برای عارف قزوینی آنقدر مهم بود که گاهی رشته رفاقت با دوستان دیرین خود می‌برید. او اگرچه خود زمانی از چهره‌های حامی رضاخان بود اما پس از تاجگذاری و آغاز سلطنت وی، حاضر به همکاری مصالحه جویانه با او نشد و از همین روی بود که مشی امثال لطفعلی صورتگر، وحید دستگردی و حتی ملک الشعرای بهار را در مماشات با رضاخان زیر سؤال می‌برد. ولی در میان این دوستی‌ها و کدورت‌ها چیزی که هرگز از طبع و ضمیر عارف زدوده نشد «عشق به وطن» بود.
اغراق نیست اگر «وطن پرستی» عارف را به‌عنوان مهم‌ترین ویژگی آثار وی بدانیم. هرچند که می‌توان رگه‌های ناسیونالیسم افراطی را که بعدها تبدیل به ایدئولوژی رسمی عصر پهلوی شد و گاه رنگ و بویی نژادپرستانه به خود می‌گرفت، در اشعار و تصانیف و حتی ابرازنظرهای عارف به‌وضوح مشاهده کرد. اما حقیقت آن‌ است که وی انسان و هنرمندی بدون منفعت طلبی بود و در رفتار و گفتار و منش وی ذره‌ای جاه طلبی و چاکرمنشی در پیشگاه اصحاب قدرت و ثروت وجود نداشت. عارف هرچه می‌گفت –درست یا غلط- از روی صداقت و ایمان راستین بود. و سرنوشت او همان بود که برای سایر خیرخواهان پیشرو و صدیق ایران رخ داد. عارف چه زمانی که علیه ناصرالملک تصنیف ساخت، چه هنگامی که علیه محمد ولی خان تنکابنی دادسخن سرداد و چه وقتی که به مخالفت بارضاخان پرداخت، نیتی جز استقلال طلبی و آزادیخواهی نداشت. اگرچه بابت تمام انتقاداتش تحت تعقیب قرار گرفت، کتک خورد و تبعید شد. این سرناسازگار، در دوران رضاشاه مانند بسیاری از نخبگان مشروطه خواه، واپسین سال‌های عمر خود را در فقر و انزوا گذراند.
 

 

 

واپسین غروب عمر
در غروب روز یکشنبه اول بهمن عارف 54 ساله که از پی 10 روز بیماری در بستر بود، از پرستار پیرش جیران می‌خواهد وی را برای دیدن واپسین غروب عمرش به لب پنجره برساند. پای همان پنجره بود که خواند:
ستایش مرآن ایزد تابناک / که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک


او بسختی به بستر برگشت و هرگز طلوع آفتاب فردا را ندید. بعد از مرگ عارف هم به‌دلیل معاضدت حکومت وقت امکان برگزاری مراسمی آبرومند و درخور نبود.

 

منبع: ایران : http://www.iran-newspaper.com/?nid=6700&pid=15&type=0