محمد تاج‌احمدی

مطالب منتشر شده در مطبوعات

محمد تاج‌احمدی

مطالب منتشر شده در مطبوعات

هفتاد سالگی معروفترین فیلمساز قزوینی




سینماگری سرگردان با فیلم‌هایی ملال آور؛ یا پدر سینمای آوانگارد و از بنیانگذاران موج نوی سینمای ایران؟
کدام یک از این عناوین شایسته‌ی اوست. کسی که سینمایش هرگز مورد توجه مردم قرار نگرفت و کندی روال فیلم‌هایش برای کسانی که ریتم‌های نسبتا تند فیلم‌فارسی عادت کرده بودند، ملال آور بود.
سهراب شهید ثالث
دقیقا هفتاد سال سال پیش در چنین روزهایی (هفتم تیر) در خانواده‌ای برغانی در شهر قزوین متولد شد. او از دوران نوجوانی سودای فیلم‌سازی در سر داشت و همین سودا بود که وی را در 18 سالگی به پاریس کشاند. کالج ایدک یک جای ایده‌آل برایش بود اما هزینه‌های زندگی در این شهر برای سهراب جوان بالا بود و همین باعث شد نتواند یکسال بیشتر در آنجا دوام بیاورد. او به اتریش نزد پروفسور کراوس رفت تا با بازیگری هم آشنا شود. اما بیماری سل بیماری سل وی را دوباره پاریس و کالج ایدک برگرداند. تا بعداز آن در کنسرواتوار سینمای فرانسه معلوماتش را تکمیل کند.
هرچند وی سال 1969 به ایران آمد و آثاری چون «آیا» «سیاه وسفید» و «یک اتفاق ساده» و بعدتر طبیعت بیجان را ساخت اما در سالهای خفقان آور دهه پنجاه مجددا ترک وطن کرد.
حضور وی در ایران با ساختن این آثار بی‌فایده نبود و توفیقات قابل توجهی نیز برایش به ارمغان آورد، اما...
 در آن سالها با رویکرد نهادهای رسمی که به خیال شاه سابق می‌خواستند فضا را امیدوار کننده و کشور را قریب دروازه‌های تمدن بشری ببینند، و هرصدای مخالفی را درجا خفه می‌کردند، کارهای شهید ثالث که فضای تلخ، ناامیدکننده و ملال آور داشت مورد علاقه مسئولان وزارت فرهنگ و هنر نبود. از سوی دیگر جامعه نیز اثیر فضاهای رومایه‌ای فیلم‌فارسی بود، فیلمهای پرفروش، مبتذل و عامه پسند رفاقت‌های فردینی و یللی تللی‌های بیک و یکه بزنی بهروز چیزهایی نبود که بتوانند ذهن شهید ثالث را درگیر کنند، سینمای او نیز خلاف طبع عامه بود. او معتقد بود بقدر کافی هستند کسانی که برای اقتضای عمومی فیلمهای عامه پسند بسازند. اما در این حین براین مسئله نیز تاکید داشت که‌ »این فیلم‌ها هیچ ربطی به زندگی ما ندارند» او اعتقاد داشت که زندگی ما را دست می‌اندازد....... و ما را در مسیری که خود بخواهد هدایت می‌کند، و هر بلایی که بخواهد سرمان می‌آورد. اینها چیزهایی بود که در نظرگاه شهید ثالث جامعه از آن غافل بود و براین نمط سینمای خود را به نوعی سینمای آگاهی بخش می‌دانست.
او هم مثل هدایت از جامعه ملول بود اما هویتش را از آن میگرفت. شهید ثالث در برزخ برزخ بین فرد و جمع اسیر بود. با نگاهی طبقاتی و صورتی سوسیالیستی به جبر روزگار نظاره میکرد و از دل آن اندوه و دلسردی را به نمایش میگذاشت. وقتی او میخواست در قالبی انتقادی و چپگرا به طرح حقایق اجتماعی بپردازد, فیلمش در جرگه فیلمهای ماثور از «رئالیسم اجتماعی» جای نمیگرفت. اصحاب چپ هم نمیتوانستند انگ «غیرمتعهد بودن» را بر وی بزنند لکن برخلاف گفتمان رایج موسوم به «حق طلبانه» در آندوران در بطن آثار وی روایتی حماسی برای مبارزه ی طبقاتی و یافتن راهی به «رهایی» دیده نمیشد. سوبژه ی او فاقد پویایی و دینامیسم قهرمانهای فیلمهای هم عصرانش بود و به جای تلاش برای تغییر ترجیح میداد که نمایشگر زجرهایی باشد که به قهرمانهایش تحمیل شده. و براین نمط از سوسیالیسم آرمانی اولیه به نوعی از فردگرایی پوچ اندیشانه و نهیلیستی میرسید.
چراکه از دل روایت ؛این بگفته ی خودش، «جهان بیمار» و شرح وافعیت های دلسرد کننده زندگی نوعی تفرد حزن انگیز و روح خراشی را نشان میداد که در آن هیچ ردی از تهییج های حماسی و قهرمانان منتقم پیدا نمیشد. اما این نوع از روایت جهان به مثابه ی بن بستی بدون راه گریز بهانه ی متقنی برای نادیده گرفتن سینمای او نیست. چراکه او در نمایش همین تیرگی و ملال روزمره ی انسانها به سطحی درخور توجه و غیر قابل انکار از امر زیبایی شناسانه در محتوا و به ویژه در فرم دست یازیده است.
قضاوت در مورد امثال شهید ثالث مبنی براینکه آیا او فرزند زمان خود بوده یا نه راحت نیست. چراکه او نیست مثل بسیاری از روشنفکران (هنرمندان دارای دغدغه های اجتماعی) به یک ابژه می نگریسته اما آنچه در خروجی آثارش می بینیم شباهتی به خروجی هنرمندان دیگری که تحت تاثیر  فضای غالب آن زمان قرار گرفته بودند ندارد. او از این مسئله آگاه بود و تاوانش را هم داد چراکه میدانست خلاف جهت آب شنا میکند.
و شاید اینها مهمترین عواملی بود که باعث شد که سهراب به غربت برود و «غربت» را بسازد. هرچند همراهی و همآهنگی سیاسی – امنیتی آلمان با حکومت ایران در آنجا هم باعث میشد که اجازه ساخته فیلمهایی که رنگ و بوی سیاسی دارد در آنجا نیز به وی داده نشود.
اما حضور وی در آنجا نیز برای وی دارای فراز و نشیبهایی بود. طبع حساس و زود رنجی این فیلمساز مهجور سینمای ایران گاه اسباب رنجش و تکدرخاطر وی میشد. یکی از آنها دیواری بود که بین او و دوستش عباس (کیارستمی) در قائله ی شکستن دیوار برلین ایجاد شده بود. همین کدورت یا شاید سوء تفاهم بین او و عباس بود که باعث شد «دیوار» ساخته نشود.دیواری که قرار بود حائل عشق دو انسان به یکدیگر باشد. اما حائل بین دوستی عباس و شهیدثالث شد.
بازخوانی زندگی شهید ثالث نشان میدهد اونیز به مانندکسانیست که تلخ کامی درونشان را به آثارشان القا کرده اند. او نیز روایتگر رنجی بود که جهان بیمار به ما تحمیل کرده بود. وی در آخرین فیلمش هم مجبور شد تن به حقایق تلخ «مصرف گرایانه» کردن سینما تن دهد و فیلمش را با نگاه سرمایه داری با صحنه هایی از سکس و خشونت آب ببندد. چیزی که همیشه از آن نفرت داشت!
خوب یا بد، درست یا غلط، سهراب شهید ثالث از چهرهای ماندگار سینمای ماست که به هیچ عنوان از جرگه ی فیلم سازان سلسله جنبان موج نو قابل حذف نیست. هرچند برای بسیاری از مردم و حتی جوانان علاقمند به سینما و هنرجویان این رشته نسبت به امثال کیمیایی و مهرجویی مهجور تر است.
اوهم از جمله چهره های شاخص بومی ست که طبق قانونی ناوشته مثل بقیه برای پیشرفت و ترقی از این شهر رفت و  هنگامی که به شیکاگو رفت نمیدانست دیگر زنده از این شهر بیرون نمیآید. او به سرطان کبد مبتلا شد و در تاریخ دهم تیرماه 1377 قلبش برای همیشه از حرکت باز ایستاد. بیست سال از مرگش گذشته و ما هنوز داریم درباره اش مینویسیم. و این یعنی سهراب شهید ثالث هنوز هست...

*اشاره: این مطلب پیشتر در هفته نامه فروردین امروز منتشر شده

زوال مطبوعات در مزایده رپورتاژ تبلیغاتی


«حق» یکی از کلیدواژ‌ه های مهم در نظام معرفتی جهان مدرن است. یکی از مهمترین و شاخص ترین تجلی این گفتمان، برخورداری از «حق دانستن» و«حق رو خواندن و نوشتن» است و«رسانه‌ها» عهده‌دار تحقق اهم ِحقوق هستند.

«رسانه‌ها» در کنار تشکل‌های مدنی و احزاب و غیره، امکان تعامل و گفت‌‌وگوی جامعه، نخبگان و قدرت را در چهارچوبی معین و فرهنگی با قواعدی خاص فراهم می‌سازند. در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، رسانه‌های محلی، نفوذ و قدرت تاثیرگذاری بیشتری نسبت به رسانه‌های سراسری دارند، اما وضعیت در کشور ما کاملا برعکس است و استان قزوین نیز مستثنی نیست. چالش‌هایی که نشریات محلی با آن روبرو هستند، عبارتند از:
یکم: حضور متکثر خرده فرهنگ‌های بومی، محلی و قومی، عدم توانایی پرداخت به آن‌ها و نداشتن تمکن و نیروهای تخصصی برای پرداخت به آن ها.
دوم: انسدادِ در تولید مطلب و انفجار در توزیع که نشریات را تبدیل به انبانی از مطالب بی‌محتوا و بدون بازتاب در حد رپورتاژ تبلیغاتی تبدیل می‌کند به نحوی که بسیاری از نشریات بومی استان، بیش ازیک سوم مطالبشان از اخبار سوخته و یا درجه چندم تولیدی سایت‌های خبری است. 
سوم: فزونی رپورتاژآگهی و داشتن رویکرد تجاری نه فرهنگی، نشریات استان را به جای تامین بودجه از طریق بالا بردن انگیزه خوانش و افزودن تیراژ به سمت بالا بردن آگهی‌ها و باج دادن به روابط عمومی‌ها سوق می‌دهد. همین امر نشریات را علاوه بر آنکه زیر سلطه ارگان‌های دولتی و خصوصی می‌برد، آن‌ها را از پرداخت انتقادی به معضلات شهری و بومی باز می‌دارد.
هرچند که رسانه‌های مکتوب قزوین برای دوام و بقای خود احتیاج به اخذ آگهی و تبلیغات دارند؛ اما زیاده‌روی در این امر باعث کاسته شدن مخاطبان است. انبوه مطالب متراکم که غالباً  به صورت نیم صفحه یا تمام صفحه منتشر می‌شود فاقد جذابیت‌های حداکثری مخاطبان است. خلاصه، در بسیاری ازاین مطالب از ادبیاتی اغراق آمیز و ریاکارانه استفاده شده‌که بیشتر به درد خلق موقعیت‌های کمیک حماسی می‌خورد.
چهارم: توجه بیش از حد به مسئولان استان و رخدادهای دولتی و در نقطه مقابل آن، عدم توجه به نیازها، امور و رخدادهای برخواسته از بطن جامعه است. هرچندکه انعکاس رخدادها و بیانات مسئولان حکومتی به جامعه از رسالت‌های نشریات محسوب می‌شود؛ اما افراط در این‌کار آن هم بعضا با ادبیاتی ریاکارانه و تکرار آن در تمام نشریات نباید موجب نادیده‌گرفتن نیازها و مطالبات مردم شود.
پنجم: نادیده‌گرفتن مطالبات واقعی مردمی و عدم انعکاس شرایط و از مشکلات واقعی آنهاست‌که بخشی از این ضعف هم از عدم تعامل درست بین این رسانه‌ها و مخاطبان ناشی می‌شود.
تعامل با مخاطبان، چیزی فراتر از اختصاص یک ستون برای طرح مسائلی نظیر گرفتگی لوله فاضلاب منطقه‌ی فلان و یا تاخیر در آسفالت مجددکوچه بهمان است؛ هرچند وقتی بسیاری از مردم ماوایی برای طرح مطالبات این‌چنینی که جنبه‌ی صنفی، محلی و معیشتی دارد، در اختیار ندارند و می بینند مسئولان مربوطه‌کم توجهی و کوتاهی می‌کنند، به چنین کاری مبادرت می ورزند که البته همین سنت توانسته عامل رفع برخی مشکلات و کاستی ها شود؛ اما طرح مسائل و دغدغه‌های مردم، صنوف و اقوام مختلف نباید به همین قسم تعاملات محدود شود.
ششم:  نداشتن تیم حرفه‌ای و بهتر بگویم هیات تحریریه ازدیگر مشکلات است. بیشتر نشریات استان، هیات تحریریه شان از حد ویراستار، تایپست و سردبیر فراتر نمی‌رود. متاسفانه بسیاری از مطبوعات استان به دلیل نداشتن بودجه از استخدام روزنامه نگاران حرفه‌ای خودداری کرده و سرویس‌های نشریه را به  نیروهای تازه کار و کم تجربه می‌سپارند. نداشتن تجربه و سابقه کار رسانه ای باعث شده که در پاره‌ای از موارد به دلیل ناتوانی در نگارش یک گزارش دقیق و یا گرفتن یک مصاحبه‌ی خواندنی، سوژه‌های انتخابی به راحتی سوخت شده و امکان طرح صحیح آنها نباشد.

این مطلب پیشتر در هفته نامه فروردین‌امروز منتشر شده

خیابان یک قدم تا فراموشی


سرچشمه بسیاری از قوانین بدیهی و نظام‌های غول‌پیکر از همین خیابانی شروع شده که جسم ما هر روز از آن می‌گذرد و ماهم کمتر بدان توجه می‌کنیم. درواقع خیابان‌ها در جوامع شهری امروز ،بخشی از هویت ما را تشکیل می‌دهند و این انضمام فرهنگی خاص زیستن در جهان تجدد است. 
خیابان در معنای مدرن آن، محلی برای عرضه شدن و یا انتخاب کردن است و به نوعی میعادگاه برای افراد و اقشار جامعه محسوب می‌شود.
نفس عرضه شدن و انتخاب کردن در خیابانی مثل «خیام‌شمالی» قزوین و غرق شدن در میان انبانی از نورها، صداها، رنگ‌ها، کالاها و کالاهای مصرفی، فرد را وارد نمایشگاهی می‌کند که در آن، جدیدترین نمودهای وارداتی عرضه می‌شوند.  چیزی که مورد توجه قرار می‌گیرد مثل آخرین مدل گوشی همراه، جدیدترین نوع لباس، مدل ماشین و... نمایانده می‌شود. حاملان این متعلقات در این خیابان به سان انسان‌هایی پیشرو دانسته می‌شوند که از امکان و پتانسیل بیشتری برای دیده شدن و به چشم آمدن برخوردارند؛ بنابراین دیدن و دیده‌شدن بخش قابل توجهی از دغدغه ی عابران این خیابان ها را دربر می‌گیرد،به طوری که می‌توان گفت امروز راه رفتن در این خیابان به یک تفریح دائمی برای مردم قزوین تبدیل شده است. 
آنچه شما بیش از هرچیز در خیابانی مثل خیام شمالی، با آن مواجه هستید، تصویر سازی‌هایی است که دست روی غریزه شما قرار می‌دهد. درواقع این ایماژها، شما را از جلد معقول و انسانی خودتان خارج می‌کند و تبدیل به کسی می‌کند که تشنه‌ آن متعلقات  خیابانی و وراداتی می‌شوید و جالب اینجاست که این ها صرفاً اشیاء بی‌جان نیستند؛ بلکه می‌توانند انسان‌هایی باشند که مرز بداهت‌های موجود در ذهن شمارا توسعه دهند. در حقیقت، این تصاویر وا‍ژگون  که می‌بینید با تحریک غرایزتان، شما را مبتلابه نوعی خودفراموشی موقت می‌کند ؛ علت اینکه امر «خرید کردن» با تمام مقدمات و موخراتی که با خود به همراه دارد برای خیلی‌ها یک تفریح جدی و حتی اعتیاد مزمن به حساب می‌آید نیز در همین مساله نهفته است؛ چراکه این امر، یعنی «در خیابان بودن»؛ البته با ویژگی‌های مذکور می‌تواند به راحتی شما را  در موقعیتی قرار دهد که آلام و بی عدالتی‌هایی که در زوایای پیدا و پنهان این محیط وجود دارد، نفهمید و یا اگر فهمیدید به راحتی از کنار آن بگذرید؛چرا که شما در پروسه نسیان موقت آلام به وسیله یک مسکن بی‌ضرر هستید.
این روال در عین لذت بخش بودن می‌تواند مثابه یک توطئه نابخشودنی‌تلقی شوند که انسان‌ها خود برای خود به وجود آورده‌اند؛ چرا که این پروسه می‌تواند با احاطه کردن شریان‌های ادراکی و تحلیل را در خارج از حوزه غرایز انسانی تان، از شما سلب کند.
استقرار جذاب  کالاها، غالباً برخی افراد را وادار به انجام اعمال نامعقولی می‌ کند که خود این افراد اگر در حالت عادی شاهد چنین اعمالی باشند، اگرآن را نفی ‌نمی‌کنند، قبول هم نمی‌کنند؛ اما زمانی که در این بستر(خیابان) قرار می‌گیرند به طور ناخودآگاهی غرایز خود را در غالب این اعمال و رفتار نامعقول تخلیه می کنند که اغلب آنها نیز جنبه ی ظاهری و نمود بیرونی دارد. کارهایی مثل ویراژ دادن در این خیابان‌ها زیاد کردن صدای ضبط و متلک انداختن به جنس مخالف از این دست هستند؛ البته اینها انواع کاملاً عیان هستند. نوع‌های دیگری نیز از بروز این غرائز وجود دارد که شاید کمتر به چشم بیاید و آن صرفا نگاه کردن است.
اشاره: این مطلب پیشتر در پنجمین شماره هفته نامه «فروردین امروز» منتشر شده است